بسم الله الرحمن الرحیم
و با عرض سلام
برخی مراد خود از حکومت دینی را حکومت دینداران بیان میکنند ...
و عده ایی دیگر منظور از این اصطلاح را حکومت طبقهء خاصی به نام «رجال دین» تصور نمودهاند ....
شکل افراطی این نوع تصور از حکومت دینی را میتوان در اروپای قرون وسطی مشاهده نمود....
برخی ادیان نظیر مسیحیت کاتولیک معتقدند رجال دین از قداست و احترام خاصی برخوردار بوده و آنان را به عنوان واسطهای معنوی بین عالم الوهیت و عالم انسانی میشناسند....
رجال دین مسیحی و اولیای کلیسا نیز با تمسک به این ادعا امتیاز ویژهای به نام حق حاکمیت برای خود قائل بودند ...
گروهی دیگر در تعریفی که از حکومت دینی ارایه میکنند دولتی را تصور میکنند که دفاع ، تبلیغ و ترویج مذهب و دین خاصی را برعهده گرفته است. بر اساس این تعریف جوهر و قوام دینی بودن یک حکومت را باید در حالت مدافعه گرایانهء آن از دینی خاص جستجو کرد.....
حکومت صفویان در ایران، وهابیان در عربستان و دولت طالبان در افغانستان مصادیقی از حکومت دینی به مفهوم اخیر میباشند....
امّا آنچه ما از حکومت دینی اراده میکنیم حکومتی است که مرجعیت تام دین خاصی را در عرصه سیاست و اداره جامعه پذیرفته است
دولت و نهادهای مختلف در این نوع حکومت دینی خود را در برابر آموزهها و تعالیم دین و مذهب خاصی متعهد میدانند و در تدابیر و تصمیمات، وضع قوانین و تنظیم روابط مختلف اجتماعی ، دغدغهء دینی داشته و از تعالیم الهی الهام میگیرند.....
بدیهی است که این تفسیر ازحکومت دینی به دنبال تأسیس جامعه دینی است. جامعهای که سعی میکند کلیه روابط اجتماعی، اعم از فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی را بر اساس آموزههای دینی شکل دهد....
بر اساس این تفسیر نمیتوان نهاد حکومت و دین را به طور مستقل و مجزا تصور نمود... زیرا دراین صورت خواست اساسی دین اسلام مبنی بر اهتمام به مرجعیت دین در تمام عرصههای اجتماعی از جمله عرصه حکومت و تدبیر امور جامعه تحقق نخواهد یافت....
سیره رسول خدا و مبارزه امامان معصوم با غاصبان حکومت در زمان خویش (بنی امیه و بنی عباس) بهترین گواه بر ادغام این دو نهاد در یکدیگر میباشد. آیات متعدد الهی حاکی از آن است که اقدام رسول خدا به تشکیل حکومت از سوی ایشان ریشه در وحی و تعالیم الهی داشت و ولایت سیاسی آن حضرت نشأت گرفته از تنفیذ و فرمان الهی بود .....
علاوه بر آنچه در بالا بیان شد...
باید از این مسئله هم غافل نباشیم که دین اسلام، مشتمل بر قوانین و تکالیفی است که بدون برپایی دولت دینی نمیتوان آنها را بر شئون مختلف جامعه اسلامی تطبیق داد.....
تنفیذ احکام جزائی اسلام وتولیت واجبات مالی مسلمین نظیر اخذ و تقسیم و مصرف زکات و خمس و غیره جز با وجود دولت دینی و پیوند میان دین و حکومت تحقق نمییابد .....
همچنین باید بر این نکته نیز توجه داشت که از دیدگاه شیعه حکومت حقی است که اصالتاً و بالذات به خدا تعلق دارد و اوست که این حق را به پیامبران، امامان و صاحبان امر خویش وا میگذارد. هر چند در عمل مشاهده میشود که این حق پس از رسول خدا تنها چند سالی در اواخر عمر شریف حضرت علی تحقق خارجی یافت و پس از آن مسکوت ماند (البته علی الظاهر) ... امّا این مسئله هیچ گاه بر اصل پیوند ذاتی حکومت با دین از دیدگاه شیعه خللی وارد نمیسازد. زیرا هرچند ائمه دین در دوره حضور به دلیل غلبهء حکام جور فرصت تشکیل حکومت نیافتند، امّا هیچ گاه از مبارزه با آنان نیز دست بر نمیداشتند و لذا یکی پس از دیگری توسط حکام جور به شهادت رسیدند....
بدیهی است در دوران غیبت معصوم نیز به دلیل ضرورت استمرار احکام دینی نمیتوان در لزوم حاکمیت قوانین اسلامی در جامعه تردید نمود و به این دلیل، مطابق ادله و روایات موجود، فقهاء جامع الشرایط در صورت تمکن و اقتدار موظف خواهند بود وظیفهء مهم اجرای احکام الهی را برعهده گرفته و آن را در قالب حکومت دینی در جامعه پیاده نمایند ...
واین همه حاکی از آن است که از دیدگاه شیعه پیوند میان دین و حکومت، پیوندی ذاتی و مفهومی است و آنچه امروزه تحت عنوان سکولاریزم و به منظور نفی پیوند دین با حکومت و یا انکار حکومت دینی مطرح میگردد، از دیدگاه اسلام فاقد اعتبار است زیرا دین اسلام هیچ گاه قدرت سیاسی را مستقل و بیارتباط با آموزههای دینی به رسمیت نمیشناسد و بر این اساس باید اذعان نمود که استقلال نهاد حکومت و سیاست از دین، با منطق اسلام سازگار نیست....